سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعرانه

اوقات شرعی
خرسندى مالى است که پایان نیابد [ و بعضى این گفته را از رسول خدا ( ص ) روایت کرده‏اند . ] [نهج البلاغه]

:: ParsiBlog ::KhazoKhil ::

 
 
منوی اصلی

 RSS 
خانه
شناسنامه
پست الکترونیک
ورود به بخش مدیریت


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 3745

 
 
درباره خودم
 
 
لوگوی وبلاگ
 
 
خبرنامه
 
 
طراح قالب

 طراح : پایون  

 
 
وضعیت در یاهو

یــــاهـو  

 
 
طنز

آثار باستانی !



من و « زیور »
- که باشد بنده را همخانه و همسر -
نشسته ایم توی خانه زیبای باحالی
و دیگ « آش جو » مان بر سر بار است
و ما را استکانی چای در کار است
غم و رنج و عذاب و غصه در این خانه متروک است
خلاصه، لب مطلب، از قضا، آن سان که می بینی،
حسابی کیفمان کوک است !
اگر زیور به من گوید که: « ملا جان ! »
جوابش می دهم با مهربانی : « جان ملا جان !
من از تو نگسلم تا هست جانی در بدن، پیوند
به جان هشت سر فرزندمان سوگند... ! »

***

- بیا نزدیک، ملا جان !
ز پشت پنجره، بنگر خیابان را
بفرما کیست این مردی که می آید ؟
- کدامین مرد، زیور جان ؟ !
- همان مردی که رنگ مرکبش زرد است
همان مردی که شاد و خرم و مسرور
برامان دست می جنباند از آن دور... !
- بلی می بینمش، اما نمی دانم که نامش چیست.
گمان دارم که او بی توش مردی، راه گم کرده است
و شاید باد دیشب، جانب این سمتش آورده است !
- ببین ملا ! عجب خوشحال و شنگول است !
و خورجینش از این جایی که می بینم پر از پول است
گمانم بخت گم گردیده ما باشد این موجود فرخ فال
به قول یقنعلی بقال:
« بر آمد عاقبت خورشید اقبال از پس دیفال ! »
- عیال نازنینم، اندکی خاموش
همای بخت و اقبال تو، دارد می تکاند پاچه هایش را !
و دارد می نماید سینه اش را صاف
بیا بشنو، ببین دارد چه می گوید:

***

- هلا ای شهروندانی که بی تزویر و بی ترفند
شکفته روی لب هاتان ز شادی، غنچه لبخند
منم، من، شهرداریمرد گلدانمند
منم مرد عوارض گیر خود یاری ستاننده
منم، من، خانه های بی مجوز را، بنا، از بیخ و بن کنده !
منم بیچارگان را درد بی درمان !
منم چونین... منم چونان... !

***

دو روزی رفته از آن روز ...

***

من و زیور
نشسته ایم، زیر سایه کاج کهنسالی !
و آنک بچه هامان نیز
به بازی، داخل ویرانه های خانه مشغولند
ومن قدری بد احوالم
دلم آن سان که می بینی، دچار رنج و بی صبری است
و چشمانم، کمی تا قسمتی ابری است !
دگر زیور نمی گوید که : « ملا جان ! »
و من دیگر نمی گویم: « بفرما، جان ملا جان ! »
چرا؟ چون خانه مان یاد آور ویرانه های « آتن » و « بلخ » است
و ما اوقاتمان تلخ است !




ابوالفضل بایگی(چهارشنبه 86 فروردین 22 ساعت 12:40 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

 

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ابوالفضل
واگویه
طنز
این وبلاگ مانیفیست ذهن های بیدار است باشعر من را یاری کنید
 
Copyright © 2006-KhazoKhil.Com All Right Reserved